مگر هنوز، به خاطر، تو را خیال من است


که هر کجا به زبان تو شرح حال من است ؟

عجب ز اینهٔ قلب تو که در آن نقش


ز بعد رفتن من ، باز هم، خیال من است

رضا و مهر تو نازم که جام زهر فراق


برابر تو به از شربت وصال من است

رسید شعر تو و گوشم آشنایی داشت


به نغمه یی که ز مرغ شکسته بال من است

اگرچه سوخت چو پروانه بال تو ای دوست


چو شمع سوخته تا صبح نیز حال من است

شنیده ام که ز دوری ، هنوز، رنجوری


اگر چه رنج و غمت مایهٔ ملال من است

ولی نهفته نماند که ضمن دلتنگی


خوشم که باز، به خاطر ، تو را خیال من است